English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (1549 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deflate U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
kinked demand curve U و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند .
kerning U کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
disinflation U کاهش تورم
pigou effect U اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
accelerationists U شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
mark up price inflation U تورم ناشی از افزایش قیمت نسبت به هزینه
natural rate hypothesis U هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
mark down U کاهش قیمت
price reduction U کاهش قیمت
break in share prices U کاهش قیمت سهام
Prices are rising ( falling ) . U قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
depreciation of currency U کاهش قیمت اسمی سکه طلای استاندارد
reflated U تورم ایجاد کردن
reflating U تورم ایجاد کردن
reflate U تورم ایجاد کردن
reflates U تورم ایجاد کردن
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
shake down U جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
inflatable U قابل تورم یا باد کردن
bull U گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls U گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bid U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
let off <idiom> U خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tipping U خالی کردن سرازیر کردن نوک
tip U خالی کردن سرازیر کردن نوک
hindering U ممانعت کردن جلوگیری کردن
to keep in U توقیف کردن جلوگیری کردن
hinders U ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder U ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered U ممانعت کردن جلوگیری کردن
counter shed U پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade U بارگیری کردن خالی کردن
real balance effect U اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
restraining U جلوگیری کردن از
prevented U جلوگیری کردن
bridles U جلوگیری کردن از
rule out U جلوگیری کردن
prohibiting U جلوگیری کردن
restrain U جلوگیری کردن از
bridled U جلوگیری کردن از
prevents U جلوگیری کردن از
prevent U جلوگیری کردن از
prevents U جلوگیری کردن
preventing U جلوگیری کردن از
preventing U جلوگیری کردن
bridle U جلوگیری کردن از
prevented U جلوگیری کردن از
prevent U جلوگیری کردن
prohibit U جلوگیری کردن
restrains U جلوگیری کردن از
bridling U جلوگیری کردن از
checked U جلوگیری کردن از
arrested U جلوگیری کردن
rebuffs U جلوگیری کردن
inhibit U جلوگیری کردن
rebuffing U جلوگیری کردن
hinder U جلوگیری کردن
inhibits U جلوگیری کردن
holds U جلوگیری کردن
hinders U جلوگیری کردن
hindering U جلوگیری کردن
hold U جلوگیری کردن
hindered U جلوگیری کردن
checks U جلوگیری کردن از
arrest U جلوگیری کردن
keep U جلوگیری کردن
check U جلوگیری کردن از
hold in U جلوگیری کردن
arrests U جلوگیری کردن
keeps U جلوگیری کردن
to provide against U جلوگیری کردن
rebuff U جلوگیری کردن
prohibits U جلوگیری کردن
pull up U جلوگیری کردن
to keep back U جلوگیری کردن از
rebuffed U جلوگیری کردن
to avert bankruptcy U از ورشکستگی جلوگیری کردن
repels U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
nails U از انتشارچیزی جلوگیری کردن
inhibit U از بروزاحساسات جلوگیری کردن
nail U از انتشارچیزی جلوگیری کردن
inhibits U از بروزاحساسات جلوگیری کردن
nailed U از انتشارچیزی جلوگیری کردن
in order to prevent U برای جلوگیری کردن
to pull short U یک مرتبه جلوگیری کردن
to resist heat U از نفوذگرما جلوگیری کردن
to avoid bankruptcy U از ورشکستگی جلوگیری کردن
snub U جلوگیری سرزنش کردن
snubbed U جلوگیری سرزنش کردن
snubbing U جلوگیری سرزنش کردن
snubs U جلوگیری سرزنش کردن
repelling U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelled U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repel U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
evaluate U تقویم کردن قیمت کردن
evaluates U تقویم کردن قیمت کردن
evaluated U تقویم کردن قیمت کردن
evaluating U تقویم کردن قیمت کردن
pareto optimality U حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
abates U بزورتصرف کردن کاهش
abating U بزورتصرف کردن کاهش
abated U بزورتصرف کردن کاهش
abate U بزورتصرف کردن کاهش
to cleanovt U خالی کردن
unload U خالی کردن
let out U خالی کردن
depleting U خالی کردن
knock out U خالی کردن
turn out <idiom> U خالی کردن
purges U خالی کردن
to give vent to one's wrath U دق دل را خالی کردن
to offload U خالی کردن
vents U خالی کردن
vent U خالی کردن
drain U خالی کردن اب
let off U خالی کردن
drained U خالی کردن اب
draining U خالی کردن اب
purge U خالی کردن
give way U جا خالی کردن
purged U خالی کردن
vented U خالی کردن
clear out U خالی کردن
to clear out U خالی کردن
venting U خالی کردن
discharges U خالی کردن
to load off U خالی کردن
assoil U خالی کردن
unloads U خالی کردن
evacuate U خالی کردن
drains U خالی کردن اب
evacuated U خالی کردن
evacuates U خالی کردن
evacuating U خالی کردن
to work off U خالی کردن
vacating U خالی کردن
vacates U خالی کردن
depleted U خالی کردن
vacated U خالی کردن
to play a gun on U خالی کردن
depletes U خالی کردن
vacate U خالی کردن
deplete U خالی کردن
discharge U خالی کردن
unloaded U خالی کردن
clear-out U خالی کردن
get by U ازشکست و یاحادثه جلوگیری کردن
pick up oneself U از افتادن خود جلوگیری کردن
holds U متصرف بودن جلوگیری کردن از
to pick up oneself U از افتادن خود جلوگیری کردن
hold U متصرف بودن جلوگیری کردن از
head off <idiom> U مانع شدن از ،جلوگیری کردن
put-down U پست کردن کاهش دادن
put down U پست کردن کاهش دادن
put-downs U پست کردن کاهش دادن
to let off U خالی کردن بخشودن
to open one's mind U دل خود را خالی کردن
walk out on U خالی ازسکنه کردن
decant U اهسته خالی کردن
to break bulk U خالی کردن بار
pumps U با تلمبه خالی کردن
lade U با ملاقه خالی کردن
pumped U با تلمبه خالی کردن
to vent oneself U دل خود را خالی کردن
pump U با تلمبه خالی کردن
relieve one's feeling U دل خود را خالی کردن
exhaustible U قابل خالی کردن
quails U شانه خالی کردن
dispeople U خالی ازسکنه کردن
weasels U شانه خالی کردن
weasel U شانه خالی کردن
flinches U شانه خالی کردن
flinched U شانه خالی کردن
flinch U شانه خالی کردن
desolate U خالی از سکنه کردن
quail U شانه خالی کردن
To vacate the field . U میدان را خالی کردن
discharge U خالی کردن گلوله
flecker U خال خالی کردن
repudiate U شانه خالی کردن
shirk U شانه خالی کردن
evade U شانه خالی کردن
shirks U شانه خالی کردن از
shirking U شانه خالی کردن از
shirked U شانه خالی کردن از
vent U خالی کردن خشم
discharge U خالی کردن باتری
unload U خالی کردن بار
diffusion U خالی کردن بار
To let off steam . To get it off ones chest. U دل خود را خالی کردن
to touch off U درکردن خالی کردن
shrink U شانه خالی کردن از
elutriate U اهسته خالی کردن
shrinking U شانه خالی کردن از
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
unload U خالی کردن اندوه
shirk U شانه خالی کردن از
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1 In this step that is all information in our hand, you are kindly requested to quote based on rough estimate price in this step.
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com